سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

بازم منم

چطورین ؟ ...

به درخواست آبجی نسرین گلم میخوام آپ بنمایم  ...

الان دارم این آهنگ محسن چاووشی رو گوش میکنم :

ببخش عروس قصه دلم جوونی کرده

با تو اگه یه لحظه نامهربونی کرده

چه سرنوشت خوبی وقتی خود خدا هم

برای خوشبختیمون پادرمیونی کرده

 عادتمه که وقتی میخوام یه چیزی بنویسم به یه آهنگ گوش میدم ... ولی بیشتر آهنگای احسان خواجه امیری رو ترجیح میدم ...

الان در انتظار به سر میبرم ... شاید اگه بفهمین انتظار برای چه کسیه فکرای اشتباه به سرتون بزنه ... مخصوصا نسرین که تقریبا در جریان ماجراس ... بیشتر از خیلیا   ... ولی فکر بد نکنین ... من شمارمو بهش ندادم ... از آبجیش گرفته  امروز بهم اس ام اس زد و گفت نمیخواستم چیزی بهت بگم ولی دارم میترکم ... مجبور شدم ... امروز عصر میخوام عمل کنم ... شاید زنده نمونم ... همین ........

هر چی بهش اس ام اس و تلفن زدم دیدم موبایلش خاموشه ...................

حتی نگفت چش شده ... نمیدونم چی کار کنم ... خب اونم آدمه ... اگه شماها بفهمین که یکی از کسایی که میشناسینش قراره یه عمل سخت بشه و شمام نتونین ازش خبر بگیرین چیکار میکنین ؟ ... حتی نمیدونم تا حالا عمل شده یا نه ... نمیدونم چش شده که اینطور یهو ..........................................

دعا کنین براش ...................

ببخش آبجی جون ... اینم از آپم ... ولی ایشالا دفعه ی بعد یه آپ خوب میکنم .................


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/3ساعت 6:6 عصر توسط نظرات ( ) |

لازمه قبل از شروع به نوشتن این مطلب و مطالب دیگه یه توضیحاتی درباره ی خودم بدم ...

من 19 سالمه ... شیراز زندگی میکنم ... دانشجوی ترم اول رشته ی جغرافیا ی انسانی هستم ... قند هم نمیخورم ! ...

دانشگاه من توی یکی از شهرای اطراف شیرازه ... هر روزی که کلاس یا امتحان دارم با اتوبوس میرم و دوباره برمیگردم شیراز ... از خوابگاه مابگاه هم خبری نیست ... هستا ... ولی من نرفتم ...

یه روز بارونی ما امتحان داشتیم ... با دوستم نجمه رفته بودیم دانشگاه ... اونجا نمیدونم نجمه چی کار داشت که چترشو داد به من تا ببندمش ... - لازم به ذکره که من هیچ وقت چتر با خودم نمیبرم .. حتی اگه سیل از آسمون بیاد .. آخه من بارون رو خیلی دوست دارم - خلاصه ...

 همین که اومدم چتر رو ببندم دیدم دوتا از میله هاش ازش جدا شد !!!!! ... همینطور هاج و واج داشتم بهش نگاه میکردم که دیدم نجمه برگشت و دید ... با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : سمانه ؟؟؟؟!!!!!   ... چی کارش کردی ؟!

چون نجمه شوخ ترین انسان روی زمینه! فکر کردم از قبل خراب بوده ... واسه همین داده من ببندمش ... منم هم تعجب کرده بودم هم خنده م گرفته بود ... اگه این موضوع برای هر کس دیگه ای غیر از نجمه اتفاق افتاده بود خیلی ناراحت کننده بود  ...

بالاخره جمعش کردیم و گذاشتیمش یه کناری تا بعد از امتحان ... وقتی امتحان تموم شد و خواستیم برگردیم دوباره چترشو باز کرد تا دم اتوبوسی که ما رو از دانشگاه میرسوند ترمینال ... وقتی خواست سوار شه اومد که چترشو ببنده دید چند تا دیگه از میله هاشم جدا شد ! ... هر کاری میکرد ببندتش نمیشد ... حسابی داغون شده بود ... بالاخره گفتیم همینطوری بیا سوار شو توی ماشین ببندش ... تو ماشین هم هر کاری کردیم نشد ببندیش ... تا وقتی میخواستیم پیاده بشیم دیگه چتری وجود نداشت ... یه چیزی بودا ولی دیگه ماهیت چتر رو نداشت ... چون حتی اون میله ی وسطی چتر هم کنده شده بود  ... از چتر فقط یه پارچه مونده بود  ...من که تمام راه رو داشتم میخندیدم ... نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم چون قیافه ی نجمه واقعا دیدنی بود ... اونم با حالت بین خنده و گریه هی میگفت نخند ... همش تقصیر توئه ... تو خرابش کردی خودت هم باید درستش کنی ... ولی من تقریبا نشسته بودم کف اتوبوس و داشتم میخندیدم ... اصلا نمیتونستم اونو بگیرم توی دستم چه برسه به اینکه بخوام درستش هم بکنم ...

وقتی رسیدیم ترمینال فقط دنبال یه سطل آشغال میگشتیم که از شر اون چتر خلاص شیم ... وقتی چتر رو انداختیم دور و منتظر اتوبوس نشستیم نجمه همش میگفت آخی ... حالا من بدون چترم چی کار کنم ؟! ... کاش حداقل طی مراسم باشکوهی دفنش کرده بودیم نه اینکه جنازشو اینجوری توی غربت بندازیم بریم  ... فکر کنم از دوری چترش یه کم مخش بیشتر تاب برداشت ... یعنی تاب داشتا ... حالا بیشتر شد ... اینقدر زیاد که فکر کنم به اندازه ی یه پارک تاب داشته باشه  ...

بعد از چند روز که من داشتم کم کم !! عذاب وجدان میگرفتم اومد بهم گفت چترش از قبل خراب بوده ...میله هاش یه کم زنگ زده بوده


نوشته شده در سه شنبه 86/10/25ساعت 10:41 صبح توسط نظرات ( ) |

سلام

 

من یه غریبه م ... یعنی اینکه تازه وارد پارسی بلاگ شدم ...

قبلا 4 تا وبلاگ توی بلاگفا داشتم ... ولی حالا فقط یکی دارم اونم خالیه ... فقط برای ....................................

بی خیالش ..........

وقتی داداشم گفت از طرف پارسی بلاگ دعوت شده برای وبلاگنویسی کلی مسخره ش کردم که برو بچه ... هنوز دهنت بوی شیر میده ... اصلا امکان نداره که از تو دعوت کنن برای اینکه فقط بیای وبلاگ بنویسی ... اونم حرفایی که خودت دوست داری نه حرفایی که اونا بهت میگن ... ولی اون مثل همیشه با تواضع هر چه تمامتر  هیچ چی نگفت ... بعد از یه مدت که از طرف رادیو جوان در مورد یکی دیگه از وبلاگاش توی پرشین بلاگ باهاش مصاحبه کردن دیدیم نه بابا ! ... اون خیلی بچه معروفتر از این حرفاس و ما خبر نداریم ... واسه همین گفتیم چون ممکنه از قافله عقب بیفتیم زودتر بیایم یه وب اینجا بزنیم و تا میتونیم باحالش کنیم تا جلوی خان داداش کم نیاریم ... یعنی یه جورایی این وبلاگ رو کم کنیه  ... ولی حالا نمیخوام این آدرس رو بهش بدم ... میذارم وقتی تعداد بازدید کننده های روزانه شد 1200 تا ! اونوقت بهش میگم  ...

خب ....

اونجایی که شما زندگی میکنین چه خبراس ؟ ... حتما مثل اینجا خیلی سرده ... سرمای امسال بی سابقه س ... این ارمنستان هم امسال ما رو بیچاره کرده ها  ... صادر کردن گاز به ایران رو قطع کرده و باعث شده ما به این روز بیفتیم  ... خدا رو شکر اصلا گاز شیراز قطع نشد ... وگرنه هممون قندیل می بستیم  ... بیچاره تبریزیا و کلا کسایی که توی شمال غربی کشور زندگی میکنن ... دیشب اخبار میگفت هوای اونجاها 24 درجه زیر صفره ... ووووووووووووووووووووووووی ...

ولی با تمام این مشکلات ما اینقدر صرفه جویی میکنیم تا روی ارمنستان و هر چی آمریکایی و بد خواه ایرانه کم بشه    ...

از همین پست اول میتونین بفهمین من چه آدم پر حرفیم

 

اینم برای همه ی بر و بچز باحال

 


نوشته شده در دوشنبه 86/10/24ساعت 12:12 عصر توسط نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20      >

Design By : Pichak