سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

بی مقدمه مینویسم ... چون میترسم اگه بخوام فکر کنم به اینکه چجوری مطلبمو شروع کنم،دیگه حوصلم نشه چیزی بنویسم!! خلم دیگه !
ما یه مراسم دعای ندبه ی خانوادگی داریم ... هر هفته خونه ی یکی مراسمه ...
ما تمام هفته رو به انتظار جمعه میشینیم که بریم دعا آش بخوریم!!! ... هان
؟! چی فکر کردین ؟ فکر کردین میخوام بگم منتظریم که بریم دعا یا ظهور امام
زمان ؟ ... اونا به جای خود ... ولی ما به چه امیدی غیر از آش میتونیم صبح
ساعت5:30 از خواب بیدار شیم اونم جمعه ؟!! ... خیلی خوشم میاد از
این مراسم ... آخه اونجا همه ی اقوام رو میبینیم ... یکی از دلایلی که این
مراسم رو برگزار کردیم همین دیدن اقوام بودش ... چون دیدیم رابطه ها داره
خیلی کم میشه ... واسه همین گفتیم همچین مراسمی داشته باشیم ... حالا دیگه
زود به زود دلمون واسه هم تنگ میشه 
هر هفته دختر یکی از اقوام رو
میگیرم زیر متلک و کلی اذیتش میکنم ... هی میگم چه خبر ؟؟ کسی نیومد
ببردت؟! ... اونم با یه حالت مظلوم وار میگه نه ... ما که از این شانسا
نداریم ... میگم آره دیگه تو رو باید ترشی بندازیم ... دیگه فایده نداره
... سنتم رفته بالا ... فقط خوب موندی ... حالا جالب اینه که اون فقط چند
ماه از من بزرگتره ولی اینقدر اذیتش میکنم که میگه سمانه تو رو خدا کوتاه
بیا ... زن داییش میاد میشینه توی جمع ما دخترا میگه اینجا بهتره ... هر چی
میگیم اینجا بشینی آبروت میره ها ... فکر میکنن جزو ارازلی ولی خب دیگه
دلش واسه اذیتای دخترونه تنگیده ... این هفته خونه داییم دعا بود ... چون
روز قبلش تولد امام حسن بود گفتیم مداح هیات باید واسمون مداحی کنه ...
بعدم چند نفر جمع شدیم یه گوشه و کل زدیم ... یهو همه جا ساکت شد ! ...
هیشکی که نمیدونست چی به چیه ... خالم یواشکی بهم گفت سمانه چه خبر شده ؟
واسه تو کل زدن ؟! قهقهه... گفتم خاله اولا که خودمم توی جمع کل زنندگان بودم
... اگه واسه من بود که خودم نمیزدم ! ... بعدشم به چه مناسبت واسه من باشه
؟؟! ... گفت داری شوخی میکنی ... راستشو بگو ... کاملا مشخص بود این کل
برا توئه !!!!!!!!!! ... هرچی گفتم خاله بی خیال ... ما و این حرفا؟! ...
ولی آخرشم باور نکرد ... فکر کنم هنوزم منتظره که بهش خبر بدیم واسه عقد
آماده بشهنیشخند
خلاصه این برنامه ی هر هفته ی ماس ... با اینکه یه کم سخته بخوام صبحا بیدار بشم ولی به عشق دیدن اقوام هم که شده میرم ... کلی حالی به حولی میشم

========================
پ.ن: چون ماه رمضون نمیشه صبحا صبحونه داد و کلا سخته که بخوای صبح زود بیدار شی بیای مراسم، مراسم عصرا به صرف افطاری برگزار میشه ... اینو گفتم که یه وقت نگین اینا میرن روزه خواری ! ... بعدشم گفتم که دلتون بسوزه
نوشته شده در پنج شنبه 89/6/11ساعت 12:52 صبح توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak