خاطرات سرخوشانه
لازمه قبل از شروع به نوشتن این مطلب و مطالب دیگه یه توضیحاتی درباره ی خودم بدم ... من 19 سالمه ... شیراز زندگی میکنم ... دانشجوی ترم اول رشته ی جغرافیا ی انسانی هستم ... قند هم نمیخورم دانشگاه من توی یکی از شهرای اطراف شیرازه ... هر روزی که کلاس یا امتحان دارم با اتوبوس میرم و دوباره برمیگردم شیراز ... از خوابگاه مابگاه هم خبری نیست ... هستا ... ولی من نرفتم ... یه روز بارونی ما امتحان داشتیم ... با دوستم نجمه رفته بودیم دانشگاه ... اونجا نمیدونم نجمه چی کار داشت که چترشو داد به من تا ببندمش ... - لازم به ذکره که من هیچ وقت چتر با خودم نمیبرم .. حتی اگه سیل از آسمون بیاد .. آخه من بارون رو خیلی دوست دارم - خلاصه ... همین که اومدم چتر رو ببندم دیدم دوتا از میله هاش ازش جدا شد !!!! چون نجمه شوخ ترین انسان روی زمینه! فکر کردم از قبل خراب بوده ... واسه همین داده من ببندمش ... منم هم تعجب کرده بودم هم خنده م گرفته بود ... اگه این موضوع برای هر کس دیگه ای غیر از نجمه اتفاق افتاده بود خیلی ناراحت کننده بود بالاخره جمعش کردیم و گذاشتیمش یه کناری تا بعد از امتحان ... وقتی امتحان تموم شد و خواستیم برگردیم دوباره چترشو باز کرد تا دم اتوبوسی که ما رو از دانشگاه میرسوند ترمینال ... وقتی خواست سوار شه اومد که چترشو ببنده دید چند تا دیگه از میله هاشم جدا شد ! ... هر کاری میکرد ببندتش نمیشد ... حسابی داغون شده بود ... بالاخره گفتیم همینطوری بیا سوار شو توی ماشین ببندش ... تو ماشین هم هر کاری کردیم نشد ببندیش ... تا وقتی میخواستیم پیاده بشیم دیگه چتری وجود نداشت ... یه چیزی بودا ولی دیگه ماهیت چتر رو نداشت ... چون حتی اون میله ی وسطی چتر هم کنده شده بود وقتی رسیدیم ترمینال فقط دنبال یه سطل آشغال میگشتیم که از شر اون چتر خلاص شیم ... وقتی چتر رو انداختیم دور و منتظر اتوبوس نشستیم نجمه همش میگفت آخی ... حالا من بدون چترم چی کار کنم ؟! ... کاش حداقل طی مراسم باشکوهی دفنش کرده بودیم نه اینکه جنازشو اینجوری توی غربت بندازیم بریم بعد از چند روز که من داشتم کم کم !! عذاب وجدان میگرفتم اومد بهم گفت چترش از قبل خراب بوده ...میله هاش یه کم زنگ زده بوده ! ...
! ... همینطور هاج و واج داشتم بهش نگاه میکردم که دیدم نجمه برگشت و دید ... با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : سمانه ؟؟؟؟!!!!!
... چی کارش کردی ؟!
...
... از چتر فقط یه پارچه مونده بود
...من که تمام راه رو داشتم میخندیدم ... نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم چون قیافه ی نجمه واقعا دیدنی بود ... اونم با حالت بین خنده و گریه هی میگفت نخند ... همش تقصیر توئه ... تو خرابش کردی خودت هم باید درستش کنی ... ولی من تقریبا نشسته بودم کف اتوبوس و داشتم میخندیدم ... اصلا نمیتونستم اونو بگیرم توی دستم چه برسه به اینکه بخوام درستش هم بکنم ...
... فکر کنم از دوری چترش یه کم مخش بیشتر تاب برداشت ... یعنی تاب داشتا ... حالا بیشتر شد ... اینقدر زیاد که فکر کنم به اندازه ی یه پارک تاب داشته باشه
...
Design By : Pichak |