خاطرات سرخوشانه
سلام اینقدر سرم شلوغه که نگو ... وقت امتحاناس ... منم که اصلا نمیرسم درس بخونم ... هر روز یه برنامه ای و یه فیلمی داریم واسه خودمون ... مثلا دیروز زن پسر خالم بچه دار شد ... پسره ... اینو گفتم تا پسرا خوشحال بشن ... به قول بعضیا گل پسره ! ... من که هنوز ندیدمش ولی مامان میگه خیلی کوچولوئه ... گوگولیه .... هر جمعه به خدا یه برنامه ای برای بیرون رفتن داریم ... مجبوری هم هست ... من این ترم 100% مشرود(این چیه ؟ مشروده ؟ مشروطه ؟ حالا هر چی هست .. مهم اینه که بیچاره ) میشم ... منو این ترم حتما از دانشگاه میندازن بیرون ... ولی من که گل سر سبد دانشگاهم ... کجا میخوان منو بندازن ؟ ... من اگه نباشم دانشگاه پیام نور رو میبندن ! ... چشم و چراغشون منم ... برم که الان مامان کلمو میکنه ... آخه رفته بود بیرون که من اومدم خونه ی آبجی ... کلید نداشته رفته پشت در ... حالا هم غذا رو گازه ... برم که اگه سوخت بابای منم سوخته س !!! بابای ... خوش بگذره با امتحانات
Design By : Pichak |