سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

سلام به همگی
خوبین ؟ ... چیه ؟! ... چیکار کنم خب ؟ حوصلم نمیشد آپ کنم ... آخه توی دنیا کاری سخت تر از آپ کردنم هست ؟!اوهزبان... تازشم منکه با اینهمه زحمت اومدم آپ کنم ، کلی چیز میز نوشته بودم که همش پاک شدنگران ... نمیدونم تقصیر کی بود ... فایر فاکس یا اینترنت ... یعنی در اصل تقصیر هر دوتاشون بود ... آخه من فقط میخواستم یه دونه شکلک بذارم ... مگه چیه ؟گریه...
این بارم که اومدم آپ کنم با یه خاطره اومدم ... جای همگی خالی ... سه شنبه ی هفته ی قبل رفتیم قشم ... خیلی زمان خوبی رفتیم ... به شمام توصیه میکنم اگه میخواین برین این موقع ها برین ... چون هم هوا گرمه هم زمان مدرسه س ... واسه همین کسی نمیره ... گرما رو فقط توی مسیر یه کم باید تحمل کنین ولی اگه ماشینتون کولرفابریک باشه که دیگه گرما هم پر ... توی بازاری اونجا هم که همش پر از کولره و از گرما خبری نیست ... مثلا این عکسو ببینین ... درسته که مغازه ها کم کم داشتن میبستن و دیر وقته (یعنی ساعت 10!!) ولی باز متوجه خلوت بودن اونجا میشین ... اینجا اسمش پاساژ دو دلفین هستش و خیلی هم خوشگله
این یه نما از پاساژ
اینم یه نمای دیگه
این پاساژ و پاساژ روبروییش ( پاساژ نور ) به خاطر رفاه حال مردم و اینکه دیگه نخوان از خیابون رد شن و توی گرما برن ، با یه پل به همدیگه وصل شده بود ! ... خیلی ایده ی قشنگی بود ... اینم عکسش که البته چون توی شب گرفته شده که خورده کیفیتش بده :
عکس پل
اینم داخلش
اونجا هم این کودک درون ما خیلی وول میخورد و همش میخواست که به فکرش باشم ... واسه همین همینطوری که واسه نی نی آبجی عروسک میخریدم مجبور شدم که واسه اونم بگیرم تا ناراحت نشه و قهر نکنه
نیشخند ... اینم عکس ماهی خوشگل من که از وقتی گرفتمش همش وقتی میخوام بخوابم میگیرمش توی بغلم ! اون بز خوشگلم اسمش zozo هستش ... وقتی توی مغازه دیدمش نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اینقدر مثل بچه ها ذوق کردم و بالا و پایین پریدم که آبروی چندین و چند سالمون رفت و مغازه داره کلی ازم خندیدخجالت:
اینم ماهی خوشگلم
توی این سفر انگار که خرید واسه نی نی کوشولو فقط بهانه بود ! ... چون یه عالمه واسه خودمون خرید میکردیم و تازه یه مغازه ی سیسمونی که میدیدیم یاد انگیزه مون میفتادیم !
hee hee...
یه موضوعی که خیلی فکر منو مشغول کرده حضور چینی ها توی بازار بود ... اینکه جنساشون تمام کشورو گرفته و کلی کارخونه رو ورشکست کرده کافی نیست حالا خودشونم اومدن اینجا کار میکنن ... اولا که جای یه عده ی دیگه رو گرفتن دوما همون یه ذره سودی که فروشنده ی ایرانی از فروش کالاهای اینا میکرد حالا دیگه نمیکنه و توی جیب خودشون میره ... واقعا که ... چرا دولت کاری نمیکنه ؟! ... حالا کاش فقط یکی دو تا مغازه داشتن ... ولی به جز مغازه های تکی ای که توی بازار میدیدم ، بازارچه هایی رو هم برای خودشون درست کردن که تشکیل شده از حداقل 20 تا مغازه !! ...
تابلوی سر در این بازارچه ها هم اینه :
(( تفرجگاه خرید برای چین ))!!!
اینم عکسش

اینم یه عکس دیگه
اینم پنجره ی اتاقمون که بعد از دو روز فهمیدیم رو به دریا باز میشه !!
پنجره
توی این سفر نمیدونم خالم چش شده بود ! ... از قبل هم خاله خانوم خیلی پاستوریزه رفتار میکرد ولی این دفه دیگه دیوونه شده بودیم طوری که بچه های خاله هم صداشون در اومده بود ... اصلا نمیذاشت غذای بیرون بگیریم ... حاضر بود با تمام خستگی بشینه خودش غذا درست کنه ولی حتی یه ذره غذا از بیرون نگیره ... حتی بستنی هم نذاشت بگیریم !!
تعجب... دخمل خاله میگفت باهامون مامور بهداشت فرستادن !! ... تازه گذشته از این کارا ، خاله خیلی هم بی خیال شده بود ... اصلا کاری نداشت که داریم میگیم دیر شده .. داریم از خستگی میمیریم .. تو رو خدا بیا بریم ... وقتی این حرفا رو میزدیم میگفت باشه الان میام ولی تا در کمال خونسردی کارشو انجام نمیداد نمیومد ! ... همیشه وقتی همه جمع میشدیم یکیمون کم بود اونم خاله جان بود ! ... مثلا موقع برگشت راهی رو که با کلی بازار رفتن و تاخیر ، عصر رسیده بودیم ، ساعت 9 شب رسیدیم ! ... عصر یه جا وایسادیم که فوقش 10 دقیقه بعد حرکت کنیم ولی وقتی همه جمع شدیم خاله نبود ... پرسیدیم کجاست ؟ دخمل خاله گفت : مامان گفت یه رودخونه اینجاست .. میرم ببینم چیه ؟ چجوریه ؟! ... ما رو میگی از اینهمه بی خیالی فکمون افتاد رو زمین ... آخه قبلش کلی ما و مخصوصا بابا تاکید کرده بودیم که زودتر بریم که به شب نخوریم ولی حالا خاله رفته بود اطراف رو دید بزنه ! ... دختر خاله به مامان گفت : خاله .. مامان من از بچگی همینقدر روحیه ی پروانه ای داشته ؟!قهقهه... خودشونم میگفتن اگه تا صبح هم برسیم شیراز خیلیه ! ...
ولی دیگه هر چی بود رسیدیم ... خدا رو شکر که سالم رسیدیم و خوش گذشته بود ... مهم اینه
چشمک
=========================================
پ.ن : بالاخره مام ADSL دار شدیم

نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 12:13 صبح توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak