خاطرات سرخوشانه
چون با کمبود خاطره توی این مدت مواجه شدم ! مجبورم یه خاطره از چند سال قبل بگم ما تقریبا هر سال میریم مشهد ... همیشه هم خدا کمک کرده و با ماشین خودمون رفتیم ... ولی یکی دو سال قبل گفتیم با هواپیما بریم اونم از طرف سپاه ... اولش که بیشتر از یک ساعت تاخیر داشت تا فقط سوار بشیم ... وقتی رفتیم توی محوطه ی فرودگاه با صحنه ی عجیبی رو به رو شدیم ... شنیده بودیم که هواپیماهای سپاه خیلی درب و داغون و قدیمی هستن ولی ما حداقل فکر هواپیمای مسافربری بودیم نه توپولوف جنگنده !!!! ... نمیدونم واسه اونایی که نمیدونن توپولوف چه شکلیه چجوری توضیح بدم ... اممممممممممممممممم ... مطمئنا توی فیلما دیدین ... از اون هواپیماهایی که قسمت عقبش کامل باز میشه و معمولا برای پریدن از هواپیما از اون استفاده میشه ... یعنی چتر بازا سوار اون میشن ... جالب اینه که هنوز بقایای چتر نجات ها اونجا بود ... دوطرف هواپیما ردیف صندلی بود و وسطش هم برای اینکه تعداد بیشتری مسافر بتونن سوار کنن ، صندلی گذاشته بودن ... ما رفتیم اول اول ردیف صندلیها نشستیم ... جای خوبی بود چون برگشتنه که وسطا نشسته بودیم دیدیم سر و صدا خیلی خیلی زیاده ... هر چند اون اولش هم خیلی صدا میداد ! ... من اولین نفر بودم ... یه راهروی کوچیک کنار دستم بود که کابین خلبان از اونجا پیدا بود !! ... فکرشو بکنین ... کابین خلبان یه دونه در نداشت !!! ... بغل دست من یه مرده نشسته بود که کلتش کاملا مشخص بود ... اون مامور پرواز بود ... جذبه داشت این هوا !!! ... اصلا نه حرف میزد نه میخندید ... از همون لحظه ای که سوار شدیم همه شروع کردن به متلک گفتن ... اینقدر چرت و پرت میگفتن که مرده بودیم از خنده ... انگار توی اتوبوس نشسته بودیم !! ... ولی این مرده اصلا به روی خودش نمی آورد ... معلوم بود با این صحنه ها کاملا آشناس و این اولین بار نیست که مسافرا هواپیماشونو مسخره میکنن ! ... اولش وقتی میخواست از زمین بلند بشه کلی وقت روی زمین میرفت ... هی از اول باند میرفت تا آخرش ، هی از آخرش میومد اولش !! ... گفتم حتما میخواد تا مشهد زمینی بره واسه همین داره چرخاشو گرم میکنه !!! ... بالاخره از روی زمین بلند شد ... هیچ کس نیومد خودشو سبک کنه و بگه کمربنداتونو ببندید ... چون نه تعداد کمربندا کافی بود نه استحکام درست و حسابی داشت !! ... فکر کنم چون میخواستن این هواپیما رو توی موزه بذارن ، واسه همین نمیخواستن کمربنداش خراب بشه ! ... بالاخره بلند شد و راه افتاد ... کم کم تیکه پرونی ها کمتر شد چون یکی یکی حال همه داشت خراب میشد ... چون هم هوای داخل خیلی خفه بود و هواکش درست و حسابی نداشت هم هواپیما می افتاد توی دست انداز !!! ... دست اندازاش از خندق های توی خیابونا هم بدتر بود ! ... لایی هایی میکشید که نگو !! ... فکر کنم این پرواز توی برنامه نبوده واسه همین هواپیما باید خودشو از مسیر هواپیماهای دیگه میکشید کنار !! ... کلی کیف میکردیم ... اونجایی که مانشسته بودیم یه خوبی دیگه داشت اونم این بود که زیاد حالمون خراب نمیشد ... نمیدونم واسه چی ولی هر دلیلی که داشت خوبیش این بود که تا اخر مسیر واسه خودمون خندیدیم تا رسیدیم ... هر چند اون آقایی که بغل دستم نشسته بود خیلی خفن نگاه میکرد و باعث میشد نطق آدم کور بشه ولی خب من که آدم نیستم ... فرشته م ... واسه همین فرقی به حالم نمیکرد که نگاه کنه یا نکنه ... آخر هواپیما دوتا در داشت ... یه دونه اون در اصلی بود که کامل قسمت عقب هواپیما رو باز میکرد ... یکی یه در کوچیک بود که بعد از اون بود ... وسطای پرواز رفتن اون در کوچیکه رو باز کردن تا یه کم هوا بخوریم و خفه نشیم !!!!!!! ... خیلی باحال بود ... انگار توی خونمون نشسته بودیم و برای عوض شدن هوا درب حیاط رو باز گذاشته بودیم !!! ... خلاصه اینکه رسیدیم بالاخره و البته سالم ! ... ولی به هر حال تجربه ی خوبی بود ... هر وقت یادش می افتیم کلی میخندیم ... راستی برای اینکه بیشتر با عمق فاجعه آشنا بشین باید بگم این هواپیما یه چیزی بود تو مایه های c130 ... همونی که خبرنگارا توش بودن و سقوط کردن !! ======================= پ.ن : یه چیز جالب ... بلاگفایی ها حتما بخونن ... مخصوصا گودزیلاها ... پارسی بلاگ یه امکانات جدید گذاشته که میشه با یه سری کارا و تنظیمات ، تبلیغات کنار وبلاگو برداری ... خیلی خفن شده ... چیه این تبلیغات تکراری ؟!
Design By : Pichak |