سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

حس آپ کردن که بیاد دیگه ولت نمیکنه تا وبتو آپونه کنی

هر چی هم میگی پدر جان فرزندم مادر من ، آخه چی بنویسم می گه من نمیدونم ... همون اراجیف همیشگی ...

منم مجبورم یه چیزی بگم دیگه

پنج شنبه ی هفته ی قبل رفتیم استهبان ... وااااااااااااای شهر من ... خیلی دوستت دارم ... عاشقتم دوست داشتن... چقدر زیبا شدی ... درسته که بعضیا زیاد دلشون نمیخواد تو پیشرفت کنی ولی من همه جوره میخوامت ... خیابونای شهرم خیلی سرسبز و خوشگل شده بود ... درختای دوطرف خیابون خیلی بزرگ شده بودن و تمام خیابونو سایه انداخته بودن ... خواستم عکس بگیرم ولی چون قبلا هم امتحان کرده بود و دیدم اونجوری که دلم میخواد نشده ، واسه همین دیگه نگرفتم ... دوست داشتم زیبایی هاشو مثل خودش نشون بده ولی نمیداد ...

خداییش نمیدونم این چه شانسیه که من دارم ... آخه نمیدونم اون یارو عربه از کجای نقشه ،استهبان رو پیدا کرده که پاشده اومد اونجا وااااای!! ... من و دختر عمو ملی رفته بودیم یه سر کنار آبشار خوشگل شهرم ... واسه اینکه بگردیم و هوا بخوریم ... در حال قدم زدن بودیم که دیدیم اون عربه داره میاد نزدیکمون و وقتی از کنارش رد شدیم وایساد و واسمون حبیبی حبیبی میخوند !!!!!! ... خدایا ... اون از عراق که پدرمونو در آوردن این عربای چشم سفید اینم از ایران خودمون ! ... آسایش که نداریممشکوکم !!!

پسر دختر خالم از اصفهان اومده بود ... نامزدش تهرانیه و من خیلی دوستش دارم ... این بار خودش تنها اومده بود ... بهش گفتم چرا خانومتو نیاوردی ؟ ... گفت چون همش توی راهه ... خیلی خسته میشه ... با اینکه خودشم خیلی دوست داشت بیاد ولی من نذاشتم ... با تحکم بهش گفتم بار آخرت باشه که تنها میای زبون... بعد به نامزدش اس زدم و گفتم ما مهدی رو دعوا کردیم تو هم میتونی تنبیهش کنی ... جواب داد : آخی دلتون اومد ؟ مهدی من گناه داره !!! ... گفتم اگه بهش رو بدی میشه مثل الان که نیاوردتت ... گفت به قول حافظ : در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم حکم آنچه تو فرمایی لطف آنچه تو بنمایی(نمیدونم شعرش درسته یا نه ... ببخشید حافظی) حالا این حکایت مهدیه ... هر چی اون بگه برای من عین لطفه !!!!!!!!!

ما :تهوع‌آورتهوع‌آورتهوع‌آور

ما هیچ وقت از این کارا بلد نمیشیم !!پوزخند

این ترم هیچ واحد عملی نداشتم و همش توی خونه بودم ... حوصله ی رفتن به دانشگاه رو نداشتم ... ولی با این حال بازم وقت کم میارم ! ... نمیدونم چیکار کنم ... خدایا یه هفت هشت ساعت اضافه ، کار منو راه میندازه ... قربونت بفرست بیادمؤدبشوخی ......

واسه خودم چیپس درست کردم ... همینطوری یه پام توی آشپزخونه بود یه پام اینجا ... خیلی خوشمزه تر از چیپس بیرون بود دهنم آب افتاد... اینو فقط واسه این گفتم که دلتون بسوزه پوزخند...

از خونه همسایه صدای گریه ی بچه میاد ... خودشو کشت طفلک ... نمیدونم کسی زدتش که اینطوری زار میزنه ؟!! ... حدودا 45 دقیقه بود که گریه میکرد ... الان فکر کنم بیهوش شده که صداش در نمیاد !! ...

از پارازیتی که روی اسپیکر افتاد فهمیدم داره اس ام اس میاد ... کلی خوشحال شدم و ذوق کردم وقتی اومد خوندمش :

khoramshahr ra khoda azad kard.klik konid

اس ایرانسل بود ... ایرانسل هم با این کاراش!


نوشته شده در شنبه 88/3/2ساعت 9:11 عصر توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak