سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

دیروز جلسه ی انجمن وبلاگنویسان توی حافظیه برگزار شد ... من و فاطمه رو
بابا رسوند ... قرار بود ساعت 11 دم در جمع بشیم ... با اینکه خیلی سعی
کردیم لفتش بدیم ولی یه ربع به 11 اونجا بودیم و از اونجایی که میدونستم
هر وقت من زود بیام جلسه دیر شروع میشه و آقا سالار (دبیر انجمن) دیر میان
، با خیال راحت منتظر وایسادم !! ... وقتی رسیدیم دو نفر اومده بودن ...
چند دقیقه بعد مارکو اومد و تازه شدیم 4 نفر بدون آقای رئیس !! ... گفتیم
بریم داخل منتظر وایسیم ... خب شد رفتیم حافظیه تا به کشفیات جالبی برسیم
... بعضیا سریع رفتن سر قبر حافظ و کلی التماس دعا گفتن بهش ... بعد هم
بین درختا قدم زدن و احتمالا به یکیشون هم تکیه دادن و گریه کردن !!!!!
... گودی جون ... برس به داد داداشت که از دست رفت ...

حدودا یازده و نیم آقا سالار هم تشریف فرما شدن و معلوم شد ما هیچ جایی
واسه نشستن نداریم !!!!!!!! ... اول رفتیم سر قبر حافظ ... دیروز خیلی
شلوغ بود ... نمیدونم چه خبر بود ... واسه همین ما نتونستیم زیاد به مقبره
نزدیک بشیم ... با فاطمه وایسادیم عقب و مسخره بازی در می آوردیم ... یکی
کفششو سر پله ها در آورده بود ... وقتی اومد بپوشتش دیدیم یه پسر جوونه با
موهای بلندی که از پشت بسته ... در کل چهره ی هنری ای داشت !! ... میشد
حدس زد کار اینه ... بعد از اینکه فاتحه خوندیم داشتیم دنبال جا میگشتیم
... گفتم همینجا دور قبر حافظ هم میشه نشست ... سعی میکردم خیلی آروم حرف
بزنم چون حافظ دوستای زیادی اونجا بودن که هر کدوم داوطلب بودن سر از
تنمون جدا کنن !! ... بعد از اینکه کلی خندیدیم راه افتادیم بریم دنبال یه
جا بگردیم واسه نشستن ... یه جایی رو پیدا کردیم که واقعا در نوع خودش بی
نظیر بود ... یه جای حجره مانند که روی ایوون جلوش چندتا قبر بود ... یه
عده لبه ی ایوون نشستن و یه عده هم لبه ی حوضی که روبروی اون بود ... هر
کسی که رد میشد به ما به چشم مناظر دیدنی اونجا نگاه میکرد ... همچین با
آرامش و آروم از وسطمون رد میشدن و نگامون میکردن که انگار پول دادن که
تماشامون کنن و اینو حق خودشون میدونستن !!(خدا رو شکر که دیروز مجانی
بود!!) ... انگار نه انگار ما جلسه داریم !!!!!!!! ... البته خودمون هم
زیاد این فکرو نمیکردیم ... بعد از اون یکی از باغبونا
بود که میخواست
باغچه ها رو آب بده ... بعد هم یه مشت پسر بچه که مثل شیطونکا از در و
دیوار ریختن تو !! ... فیلمی بودن همشون ... کلی خندیدیم ... جلسه رو برای
چند دقیقه کاملا تعطیل کردن و بعد هم یه کم اونورتر از ما صف گرفتن و از
جلو نظام و بشین و پاشو و این کارا ... خیلی بامزه بودن ... بهتر از گوش
کردن به حرفای مزخرف بعضی از آدمای از خود راضی بود ... یکی از صحبتا که
خیلی جالب بود این بود که یه نفر که مسئول سایت انجمنه رو کرد به سالار و
گفت : یه نفر که الانم بینمون هست واسه پستی که در مورد هاست و این چیزا
بود کامنت گذاشته که فردا کجای حافظیه بیایم ... یعنی اصلا مطلبو نخونده
... منظورش به من بود ... (هرچند ایشون اضافه کردن که بعد از اون کامنت من
، توی سایت نوشتن که قبل از 11 بیاین دم در .. یعنی اگه من نمیگفتم معلوم
نبود باید کجا جمع شیم) ... سالار هم نه گذاشت و نه برداشت ، گفت : بعضی
وبلاگنویسا خیلی خنگن ... نتونستم دیگه چیزی نگم و جواب دادم آقا سالار
دستتون درد نکنه ... من اونو نوشته بودم ... همه زدن زیر خنده ... حالا
اون میخواست یه جوری جمع و جورش کنه و گفت خب نه ... بعضیا نخونده نظر
میدن ... گفتم اگه دقت میکردین میدیدین که اولین کامنت اون مطلب رو من
گذاشتم ... یعنی خونده بودمش ... خودمم خیلی خندم گرفت ولی ماست مالی آقای
رئیس بامزه تر بود ... وسطای صحبت رفتیم یه جای دیگه نشستیم که توضیح دادن نداره ... خیلی
جای خفنی بود(با عرض معذرت از آقا داریوش .. کلمه ی مناسبی واسه اینجا
پیدا نکردم!!) ... بعدشم کلی عکس گرفتیم ... از همه مهمتر اینکه اون بعضی
هایی که دارن از دست میرن ، از مهمون کردنمون شونه خالی کردن و از خساست
زیاد میخواد واسه اینکه یه دست غذا مهمونمون نکنه ، فرار کنه بره خارج از
کشور !!! خدا همه ی خسیسا رو به راه راست هدایت کنه ................

این بود گزارش گردش دیروز ما !!!!

نوشته شده در شنبه 87/12/3ساعت 6:14 عصر توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak