سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطرات سرخوشانه

آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

1-

خدا را شکر اوضاع کمی رو به راه شد !!

تا مدتها هر چه به این دنیای مجازی سر میزدیم صحبت از درس بود و مشکلات و افسردگی و مازوخیسم !! ... اول از همه آبجی عزیز دلم سارا رفت که مثلا برود سراغ درس و بحث ، که رفت و دیگر پیدایش نشد و بعد هم که رفتیم درب منزلش ، دیدیم خانه ی زیبای خود را تخلیه کرده ... بسیار نگران شدیم ولی امروز فهمیدیم که یک اشتباه بسیار کوچک باعث شده که آن خانه ی زیبا متروکه شود و هووی عزیزم مجبور به اسباب کشی شود ... اشکالی ندارد آبجی جان ... آقاتون از اصفهان به کمکتان می آیند و با هم خانه ای بسیار زیباتر از قبلی میسازید ... التماس دعا داریم خواهر !! ... چشم همسر گرامی روشن ... نسرین خان ... قربان تار سیبیلتان ... قربان آن هیبت گودزیلاییتان بشویم ... کلاهتان را کمی بالاتر بگذارید و ببینید که نتیجه ی تعدد همسران چه میشود ...

بعد از آن عمو حسین بودند که رفتند دنبال علم و تحصیل و هنوز هم درست و حسابی پیدایشان نشده ... فکر کنم عمویمان عاشق شده ... عمو جان ... شدیدا التماس دعا داریم .. شاید فرجی شد و ما هم این حس رویا گونه را تجربه کردیم .. دلمان میخواهد ببینیم مردم چرا به درخت تکیه میدهند و گریه میکنند ! ... میشود کسی به ما کمی توضیح بدهد ؟؟؟؟؟؟!

نفر بعد نسرین ، همسر گرامی و مریض احوالمان بود که ما را بدون هیچ خرجی و ماهانه ای به امان خدا رها کرد و رفت تا پله های ترقی را دانه دانه طی بکشد ! ... اینقدر طی کشید تا اینکه خبرش رسید که کمرش رگ به رگ شده است ... البته فکر نکنید که این موضوع فقط به خاطر طی کشیدن زیاد بوده ... این آه من بود که او را اینگونه زمین گیر کرد ... چون به قول دکی مارکوپولو ، به خاطر کم توجهی های او ، دچار کمبود محبت شدم ... ولی خدا جان .. ما او را اینگونه نفرین نکرده بودیما !! ... پس چرا اینگونه شد ؟؟؟!!!!! ...

نفر بعد دکتر مارکوپولو بود که خدا را شکر این یک نفر به طور کامل برگشت ... شوک های زیادی به او دادیم تا برگشت وگرنه او هم رفته بود !! ... هرچند فکر کنم شوک آخری بهتر کارساز بود ... همان تهدید و لشکر کشی ای که به درب منزل ایشان داشتیم موثر واقع شد ... میخواستیم اون را به طور کامل تکه تکه نماییم ولی گل پسرشان تیمور ، پادرمیانی کرد و باعث شد ما از خون پدرش بگذریم و فرصت دوباره ای به ایشان بدهیم ... البته به شرطها و شروطها ... مارکو خان قول داده اند که به خاطر بهبود حال اوتول گرامیشان روز جمعه ما را ببرند رستوران و ناهار مهمان کنند ... البته فکر کنم به دلیل تعداد زیاد مهمانها ایشان مجبورند اوتول خود را به جای هزینه ی رستوران ، گرو بگذارند !!! ...

2-

دیروز دوباره رفتیم پیش دکی جانمان به این امید که دیگر نیازی به عمل کردن نداشته باشیم ولی ایشان تاکید فرمودند که حتما باید تا قبل از فعال شدن دوباره ی کیست ، آن را بردارند برای خودشان ... اینگونه شد که برای یکشنبه ی هفته ی آینده نوبت عمل گرفتیم ... فکر میکردیم عمل آسان تر از این حرفها باشد ولی دکی فرمودند که نیاز به بیهوشی و بستری شدن دارد ... باید اعتراف کنیم که کمی میترسیم ...................

دیشب بالاخره ویندوز جدید را نصب کردیم تا از شر ویروسهایی که هر چند لحظه یک بار در وسط صفحه خودنمایی میکردند و با بی ادبی هر چه تمامتر گاهی اوقات برایمان زبان در می آوردند ، خلاص شویم ... ولی مشکل جدیدی جایگزین آن شد ... به خانه هایی که در شهر بلاگفا قرار دارند نمیتوانیم سر بزنیم ... نمیدانیم مشکل از اینترنتمان است یا ویندوز جدیدمان آپ تو دیت نیست و شهرهای جدید را پیدا نمیکند !! ... به هر حال من از طریق تلفن همراه به خانه ی دوستان سر میزنم ...

تا بعد


نوشته شده در چهارشنبه 87/11/16ساعت 12:40 صبح توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak