رفتن تو هستي مرا شکست
اين شکسته تهي
بدون تو
لا به لاي بستر زمان دفن ميشود
رفتنت معناي ناتمام قفس را
برايم تمام ميکند
و تداوم ناگزير تو
ويراني آرزوهايي خواهد شد
که تو آنرا به التهاب دستهاي من بخشيده اي
رفته اي و نميداني
غم گريز تو را
در درنگ بهانه هايم گم ميکنم
ميشکنم
و مي گذارم تا شانه هاي من
در رگبار اندوه بي پايان تو
چشم انتظار جاده اي بماند
که تو به آن چشم دوخته اي