• وبلاگ : خاطرات سرخوشانه
  • يادداشت : كدبانوي نمونه
  • نظرات : 8 خصوصي ، 32 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    فعلا وقت ندارم جواب بدم

    فقط اينو بگم كه من با samaneh6718 آن نميشم ... آي ديمو به گلاب جان دادم ...

    + حسين 

    به قول يكي از اد ليستام ،‏ سالوم ، ببينم خوفي ؟

    راستي فردا نري مماغتو جراحي بكني بعد بياي بگي به خاطر همون موضوع بود ، آخه هر كدوم از دوستام يا آشنايان ميرن اينكارو ميكنن بعد ميپرسي چرا عمل كردي ميگه انحراف داشت ، دكترم گفت يكدفعه بيا درستش كنم ديگه و ... از اين حرفا .

    اي بابا ، راستي من ادرس ايميلمو ميزارم نيدونم چرا پاسخ ادمو ندادي !!!

    آبجي سارا تو ديگه چرا ، بابا هنوز اين سمانه رو نشناختي باز از آبجي گلاب تعريف ميكردي ميگفتم راست ميگه ولي ...

    راستي گفتم دكتر بري ،‏ رفتي نه جدي يكم نگران شدم ، آخه غير طبيعيه متوجه هستي ؟!!! فكر نمي كنم

    اين جارو برقي رو خاموش كن بابا سوخت

    اين آبجي ما هم منظورم آبجي گلابمه به جاي اينكه يدونه بزنت بگه دختر زشته نكن اينكارارو ، ميگه عمه جون اگه كردي ننويس ، بزار پدرتو ببينم منظورم داداشمه ميگم ... .

    راستي از حرفات حس كردم ازدواج كردي به سلامتي ؟ اهوم ؟ اگه ازدواج كردي ،‏ خيلي خوبه كه هم به زندگي ميرسي و هم درس مي خوني ،‏ تحصيلات بايد براي همه بايد برابر باشه .

    ولي كاشكي به جاي اين همه علم آموزي قرآن رو بشناسيم .

    خب ديگه ازت تعريف نكنم كه ...

    من رفتم .

    سلام

    اول تا يادم نرفته تشكر ميكنم كه منو لينكيدي

    آبجي سما فك ميكردم حديثا رو خودت تايپ ميكني واسه همين گفتم كه برات يه كد حديث ميزارم اخه همش ميگفتم انگشتات درد يگيره

    ولي وقتي گفتي كه يه دوست واست اونا رو ميزاره خيالم راحت شد مث اينكه اون بيشتر از من به فكرت بوده

    به هر حال دست هر دوتون درد نكنه

    خوب آبجي خانم حالا ديگه سر مامانيو كلا ميزاري.....اي ول داري به خدا

    ولي ميگم خوبه اين تلويزيون همچين برنامه هايه درستو حسابي نداره كه پاش نشستي

    راستي داداشي حسين خيليم دلت بخواد دستپخته آبجي سما يه منو بخوريبچه پررو واسمون كلاس ميزاره

    ايشالا شما پسرا گشنه بمونيد بعد ببينم بازم واسمون ناز ميكني حالا انگار خودشون چي كار ميكنن

    تازه داداشي مگه نخوندي سمانه جونم گفت 5 تا دسمال عوض كرده حالا انگار خونه دماغش رفته تو غذا كه ........

    سماجونم به دل نگيريا

    حالا بگو بينيم حاله مماخت چه طوره

    قربونت مواظب خودتو مماخت باش

    هميشه با نوشته هات به ادم روحيه ميدي

    اصلا حالو هوامو عوض ميكني

    خوشحالم كه ساده ترين لحظات زندگيت قشنگترين خاطرهاتو رقم ميزنه و اين هنرو فقط ابجي سمايه هنرمندم داره كه ساده ترين اتفاقاتو به قشنگترين نحو بيانش ميكنه طوري كه موندگار شن

    حالا با اجازه يه سر به پدرام بزنم هنوز وقت نشد تولدشو بهش تبريك بگم

    + پدرام 
    هرگاه دفتر محبت را ورق زدي و هرگاه زير پايت خش خش برگها را احساس كردي

    هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي

    براي يكبار در گوشه اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود بگو:

    يادت بخير

    سلام

    حالا گذشته از شوخي کد با نوي خوبي هستي يا نه

    بازم ايول

    واقعاً كدبانوي نمونه به عنوان پستت مياد

    راستي علت خون مماغتم فهميدم

    چون معلومه خيلي سربزيري

    يكم سرتو بالا بگير تا ديگه خون مماغ نكني

    مراقب خودت باش

    با باي ...

    سلام.

    خوبه که شروع کردين.

    موفق باشين.

    سلام خيلي جالبه

    بـنـگـر که ناز چشم تو چون سحر و افسون مي کند

    آن پـيـچـش گـيـسـوي تـو مـا را چو مجنون مي کند

    نــاوک چــو بــر دل مي زنـد مــژگــان تــيـر انـداز تـو

    خـود بـنـگر آن تـيـر و کمان دل را چو مفتون مي کند

    فــريـاد از آن ابـرو اگـر يـک دم بـه اخـم آيـد بـه خـم

    چـنـگـش دل بي تــاب مـا آواي مــحــزون مي کـنـد

    شـد دل چـنـان در بـنـد تـو کـز دوري ات حـتي دمي

    سـر مي زند بر هر دري آن سان که محنون مي کند

    هـر آيـنـه دل شــد پــر از فـريـاد عـشـق و شـور تـو

    از تــرس نــامــحـرم ولي ايـن راز مـکـنـون مي کـنـد


    واي آبجي چرا بايد بيخودي از بيني ات خون بياد ؟!!!!! نگرن شدم به جاي اينكه بشيني اينا رو بنويسي برو دكتر

    سلام

    مجرديه و صفا

    مي خواي كار كن مي خواي ناز كن

    تا مي توني كوچيكي پدر و مادرتو بكن

    تابزرگ منش بشي وبموني

    سلام

    خوبم عموجون ...

    دلتم بخواد ... غذاهايي كه من درست ميكنم اينقدر خوشمزه س كه هر جوري درست بكنم همه دوست دارن ... بعدشم ... مگه من چيكار كردم كه ميگي حالت به هم خورد ؟! ...

    حالا كي گفته كه من دستم توي مماغم بوده ؟ ... توي برنامه ي فيتيله به ما كوچولوها ياد دادن كه دست تو مماغمون نكنيم ...

    كسي كه اين احاديث رو برام مينويسه يه آقاس ... خوشحالم كه اينقدر خوشت اومده

    عمه جوني نكن اين كارا رو

    حداقل اگه ميكني ديگه ننويس عزيزم

    + حسين 

    سلام دخترم ،‏ عمويي خوفي ؟

    اول بايد بگم كه حالمو بد كردي و اگر من جاي پدر و مادرت بودم و از گشنگي ميمردم (دور از جونشون) لب به اون غذا نمي زدم ، دوم اين كه ،‏ وقتي متوجه اين موضوع شدم ،‏ دقيقا يك دقيقه قهقهه زدم و اون اين بود كه حقته تو باشي كه موقع تلويزيون نگاه كردن دست در بيني محترمتان نكني .

    خب ديگه ،‏ به قول آبجي گلابم ، عسيسم ناراحت نشو من خوبيتو مي خوام .

    و اما اين دوستتون كه اينا رو مينويسه ، رو خيلي دوست دارم ، جدي ميگم ،‏ وقتي اين قسمت حديث (و الرفق نصف المعيشة) رو خوندم ، ياد يك خاطره افتادم كه برام خيلي قشنگ بود ، تا حدي كه چند دقيقه اي چشمانم به وب شما دوخته شده بود ، ولي ذهنم در جايي دگر ؛‏ به قول شاعر ، چو در پيش مني در يمني و چو در يمني پيش مني(نيدونم دقيقا درست نوشتم يا نه ولي ميخواستم متوجه بشي چه تاثيري بر روي من گذاشت اين حديث) .

    آقا يا خانوم دستت درد نكنه .

    فعلا تا بعدا .

    خوشحالم كه بالاخره يه همشهري رو تو اين وبلاگستان پيدا كرديم

    مرديم از بس تو اينجا بچه هاي تهران و تبريزو مشهد رو ديده بوديم.

    اره

    بچه رو بايد زد تو سرش كه ادم بشه.

    ولي خوشبختانه كار من ديگه از اين چيزها گذشته!

    ديگه تو سري هم چاره منو نمي كنه.

    اصولا در چنين روزهاي پركار و پر مشغله اي بهترين راه خوابيدن هست!

    من جاي تو بودم ميخوابيدم!

     <      1   2   3      >