• وبلاگ : خاطرات سرخوشانه
  • يادداشت : كدبانوي نمونه
  • نظرات : 8 خصوصي ، 32 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حسين 

    سلام دخترم ،‏ عمويي خوفي ؟

    اول بايد بگم كه حالمو بد كردي و اگر من جاي پدر و مادرت بودم و از گشنگي ميمردم (دور از جونشون) لب به اون غذا نمي زدم ، دوم اين كه ،‏ وقتي متوجه اين موضوع شدم ،‏ دقيقا يك دقيقه قهقهه زدم و اون اين بود كه حقته تو باشي كه موقع تلويزيون نگاه كردن دست در بيني محترمتان نكني .

    خب ديگه ،‏ به قول آبجي گلابم ، عسيسم ناراحت نشو من خوبيتو مي خوام .

    و اما اين دوستتون كه اينا رو مينويسه ، رو خيلي دوست دارم ، جدي ميگم ،‏ وقتي اين قسمت حديث (و الرفق نصف المعيشة) رو خوندم ، ياد يك خاطره افتادم كه برام خيلي قشنگ بود ، تا حدي كه چند دقيقه اي چشمانم به وب شما دوخته شده بود ، ولي ذهنم در جايي دگر ؛‏ به قول شاعر ، چو در پيش مني در يمني و چو در يمني پيش مني(نيدونم دقيقا درست نوشتم يا نه ولي ميخواستم متوجه بشي چه تاثيري بر روي من گذاشت اين حديث) .

    آقا يا خانوم دستت درد نكنه .

    فعلا تا بعدا .