وبلاگ :
خاطرات سرخوشانه
يادداشت :
تموم .
نظرات :
4
خصوصي ،
12
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ماني. البت اون بيسواته
عشق. كلمه غريبي شده. فراوون اما غريب. زيادتر از همه وقت بكار برده ميشه و كمتر از هر وقت ديگه شناخته ميشه. يه نمه قتطي پاتي شده دنيا. عشق و عاشق رو دل رو دلدادگي رو همه چي رو قاطي كرديم. يه جور فست فودي شده. اكسپرس. بگذريم.
سلام. بابا ما تو بيشتر امور عالم خنگيم و عقب افتاده اما تو اين مورد عشق و اين حرفا كه كمپلت چيزي حاليمون نميشه. و مونديم چي بگيم كه ابرو ريزي نشه و بعدش خواستيم عين اون دفعه تقلب كنيم و از رو دست خاتون چيز بنويسيم بعد ديديم اصلا خوب تو جريان نيستيم نميدونيم چي به چيه؟ كي به كيه؟ تاريكيه؟ پس گفتيم تقلب رو هم بي خيال. از هم اتاقياي 13 و 12 و 11 هم سوال كرديم راجع به اين موضوع همشون يه جوري خنديدن كه فهميديم با زبون بي زبوني ميگن اين حرفا به تو چه؟ بهت نمياد. پس لال شديم رفتيم از پرستار اتاقمون سوال كرديم گفت " ببين عشق يعني يه احساس خوب" گفتم يعني عين بستني خوردن تو گرما وقتي برق نيست؟ اخماش تو هم رفت و گفت" برو تو اتاقت الان ميام قرصات رو بهت ميدم" رفتيم از دكتر اخموي بخش سوال كرديم گفت ببين پسر الان مثلا اين خانوم پرستاره عاشق منه يعني دوست داره من برم خواستگاريش اين رو بهش ميگن عشق. خداييش يه نمه خنده ام گرفت ازين همه اعتماد به نفس چون اگه اون گوشي و اون روپوش رو ازش ميگرفتي ديگه چيز ديگه واسه قپي اومدن نداشت. با همه عقل ناقصمون فهميديم اين اصلا از مرحله پرته. رفتيم دم در تا به نگهبانه گفتيم قصه رو داد زد و چند تا فحش بارمون كرد كه سختي نكشيدي عاشقي يادت بره. زير لب هم هي قيمت گوشت و نخود بلغور ميكرد ما كه نفهميديم واسه چي؟. خلاصه ناميد شديم از گرفتن اين قصه. تو راه برگشت به اتاق بود كه ديدم تو قسمت خانوما تو حياط نيلوفر زن 30 ساله اي كه نميدونم چرا آوردنش امين اباد عروسكشه رو زانو گذاشته همه حجم بدنشو جلوي آفتاب گرفته تا صورت عروسكش نسوزه.