خوب حالا پستت رو خوندم دوباره اومدم
من هم يه روزي توي 19 سالگيم دانشجوي دانشگاه شيراز بودم
اون روزها ، شما هنوز توي فكر بابا و مامان بودي كه ميخواستند
يه سمانه داشته باشند و وقتي من سال سوم بودم يه روز كه از جلوي بيمارستان شهيد فقيهي رد ميشدم صداي گريه هاتو شنيدم
و فهميدم به دنيا اومدي .
شيراز را به خاطر همه خاطرات روزهاي خوش دانشگاه دوست دارم