توبه من نخوردن سيب بهشت است كه من آدم بي حواي روزگارم...سلام
دقيق تر به نداي قلبم گوش ميدادم.
بيشتر خوش ميگذراندم...کمتر نگران مي شدم.
................سلام همين...
سلام سمانه خانم
منم دلم براي دوستان تنگ ميشه ولي بايد برم چون يه كار مهم دارم
مواظب خودتون باشيد تا من برگردم
از ميدون ارم رد ميشي ، سلام منو به باغ ارم و تپه ارم برسون
اين حس ششم من گفتا كه آقا رضا اومده اينجا
اي ول به اين حس ششم.
خوب ببين چه كوچولو بودي كه آقا رضا هم تو رو ديده
گوگولوي موگولي.
خوب حالا پستت رو خوندم دوباره اومدم
من هم يه روزي توي 19 سالگيم دانشجوي دانشگاه شيراز بودم
اون روزها ، شما هنوز توي فكر بابا و مامان بودي كه ميخواستند
يه سمانه داشته باشند و وقتي من سال سوم بودم يه روز كه از جلوي بيمارستان شهيد فقيهي رد ميشدم صداي گريه هاتو شنيدم
و فهميدم به دنيا اومدي .
شيراز را به خاطر همه خاطرات روزهاي خوش دانشگاه دوست دارم
مي گن بي معرفتها رو مي گيرند ، درسته؟؟؟؟؟
نبايد بياي خبر بدي كه وبلاگ جديد داري؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باشه حتما دوست نداري ما بياييم اينجا !!!!! پس بريم
اوووووووووووووووووووووووول مي شويم
اوووووووووووووووووووووولين بازديد كننده مي شويم
آبجي اينجا چقدر امكانات از سر و كولش بالا ميره!!!!!!!!!!!! اي ول
ميگما تو يك پا مريض رواني هستي
براي چي چتر رو خراب كردي؟
خوب چون زور ديوونه ها زياده اينو ميگما
آبجي وبلاگت قشنگه ، منم كه كپ كردم از قلم باحالت
ولي اين رنگ قالبت منو به اونع و اقسام حالات گوناگون انداخت.به اين شكل ها.....توجه فرمايي لطفا:
بابا به فكر پيرزن هايي مثل منم باش كه چشماشون ضعيف ميشه...اونوقت مجبور ميشي ديه بدي ها
حالا بيا اين ور: